اینکه اعتقاد و علاقه ای به خریدن خرس و گل سرخ و شکلات نداریم. اینکه خیلی برایمان مهم و حیاتی نیست که حتما شب چهاردهم فوریه شال و کلاه کنیم و برویم توی یک کافه و بعد عکسهایش را در صفحه ی اینستایمان بگذاریم، اینکه هیچ سالی بساط کیک و شمع و شب خاص نداریم به عقیده ی من نه نشانه ی خیلی با کلاس بودنمان است نه نشانه ی بی کلاسی و بسته فکر کردنمان.تو دیشب یک دسته گل اندازه ی خودم دستت نبود.ده تا بادکنک هلیومی را هم به جعبه ی کادو وصل نکرده بودی ولی همه ی کارهایت را کنار گذاشته ای برای همین دو ساعتی که می توانستی مرا ببینی، همه قرار هایت را کنسل کردی و وقتی توی اتوبان نیایش خون خونم را می خورد که مانده ام توی ترافیک برایت مسیج فرستادم که هنوز خیلی راه مانده تا برسم تو کجایی؟ جواب دادی جلوی در! تمام راه را به این فکر می کردم : تویی که زمان الان برایت حکم طلا دارد به خاطر دیدنم اینهمه وقت جلوی در خانه معطل شده ای...بدت نیاید ولی صادقانه میگویم ذوق زده شده ام .از معطل شدنت به خاطر خودم خودخواهانه ذوق زده شدم.تمام دو ساعت حرف زدیم خندیدیم حتی وقت داشتیم دعوا هم راه بیندازیم. تند شدی و مرا بابت سرک کشیدن توی کاری که بیشتر به خودم آزار می رساند مواخذه کردی و همین خوب است که من از خودت هم به خودَت پناه میبرم. سرم را چسبانده بودم روی سینه ات مچاله شده بودم توی آغوشَت تا آرام شوی کم کم...آرام شوی تا دوباره بتوانم توی چشمانت زل بزنم و لحظه را زندگی کنم.روز عشق من هر روزی که تو باشی ساخته میشود با یک لبخند با مکث بین بوسه های پرتقالی آرام با آغوش امن...
اصلا این ولنتاین دیگه از کجا اومد؟ اینکارا چیه آخه