کوالا

روزمرگی های یک کوالا!همین!

کوالا

روزمرگی های یک کوالا!همین!

تنها جوابم این بود: میفهمم!

داشتم غذا را تحویل می گرفتم که توی تلگرام مسیج داد.

پول غذا را حساب کردم وهمینطور که مسیج را می خواندم  با پا در را بستم.هرچه فکر کردم یادم نیامد آخرین بار کِی بود که باهم حرف زدیم.نه حالم را پرسیده بود و نه سلام و علیکی در کار بود.بی مقدمه نوشته بود : حالم بده!

غذا را روی میز گذاشتم و حس کردم هیچ اشتهایی به غذا ندارم.به صفحه ی گوشی خیره شدم و با خودم فکر کردم اینهمه مدت کجا بود؟کسی که گاهی شب تا صبح ، صبح تاشب مدام در حال حرف زدن با من بود و من مدام مشغول این بودم که میان تمام اتفاقات بد و ناگواری که برایش افتاده او را آرام کنم حالا خیلی وقت بود که خبری از او نشده بود.دورادور خبر داشتم که با آدم جدیدی آشنا شده وظاهرا دوری از نیما را فراموش کرده.با هم سفر رفتند و با دوستان جدید تقریبا هر شب دورهمی دارند.توی اینستایش قربان صدقه ی دوستان جدید می رفت و عکس از سفر هایش می گذاشت.یکی دوبار احوالش را پرسیدم و در حد خوبم و ممنون و قلب و گل های بی قواره ی تلگرامی جواب گرفتم.آنقدر شلوغ بودم که حواسم نبود.حواسم نبود که میان خوشی هایش هیچ پیامی نبود.هیچ پیامی از اینکه حال احوالی از من بپرسد یا حس خوبَش را تقسیم کند...مثل قبل تر ها که حواسم نبود توی چت هایمان جواب تمااااام هزار خط نوشتن های من یک "میفهمم" خشک و خالیست اما اگر توی چت بنویسد : "دلم برایش تنگ شده" یا " دارم دق می کنم" من باید 150 خط بنویسم تا آرامَش کنم وگرنه حمله می کند که : "چرا هیچی نمی گی؟" "یه چیزی بگو خب" !

به خیلی چیزهای دیگر حواسم نبود...اما آنروز حواسم بود.حواسم بود که می خواهد دوباره از همه چیزهایی بنالد که در رابطه ی جدید او را آزرده و باقی قضایا...

حواسم بود که به خودم قول داده ام قبل از هر چیز باید به خودم احترام بگذارم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.