کوالا

روزمرگی های یک کوالا!همین!

کوالا

روزمرگی های یک کوالا!همین!

این نیز بگذرد

قطره های بارون سُر می خورند روی شیشه ی پنجره و برگهای درخت چنار روبرو با باد می خورن به رد پای قطره ها روی شیشه.یاد صبح های زود اون روزها افتادم.چه روزهایی بود اون روزها.

صبح که می شد با یک ماگ پراز قهوه مینشستم پشت سیستم و اولین کار چک کردن وبلاگهای دوستام و سایتهای خبری بود و فیسبوک.

یه وقتا موسیقی و یه وقتا هم سریالهای مورد علاقه م.

اون روزا یادمه californication می دیدم.تا سر حد خفگی می خندیدم و کیف می کردم.یه وقتایی هم  برای بار دوم friends  می دیدم.

افسردگی م رو یه جورایی به زور میکردم تو اتاق و در رو به روش میبستم تا نیاد بیرون و آزارم بده.

الان که به اون روزها فکر می کنم میبینم چقدر همه چیز عوض شد.چقدر زود گذشت همون روزهایی که فکر می کردم تموم نمی شن.

دیشب که ازت خبری نبود.دیشب که از تو دلخور بودم.همون دیشب که فکر می کردم کی این وضعیت بلاتکلیف ما درست می شه یاد همون روزها افتادم باز...یادم افتاد اونها هم یک روزگاری سخت ترین روزهای زندگی بودند انگار ...اما تموم شدند ...رفتند ...این روزها هم  میروند ...شک ندارم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.