کوالا

روزمرگی های یک کوالا!همین!

کوالا

روزمرگی های یک کوالا!همین!

باز باید همت کنیم

توی مترو دختری که موهایش را چسبانده بود روی پیشانی اش میگفت: دروغ میگن!خیلی بیشتر بودن همینا پیدا شدن بقیه رو پیدا نکردن.خانم میانسالی که روسری اش را گره زده بود زیر چانه اش گفت : من امروز اونجا بودم قیامت بود اشک توی چشمهاش جمع شد بعد رو کرد به خانم کناری اش که با تاسف سر تکان میداد و پرسید:شهرزیبا باید از کجا برم؟

مسیج دادی که :کجایی؟کی میرسی؟ 

نگاه کردم روی دیوار ایستگاه و نوشتم :ایستگاه "شادمان!" همان موقع توی ایستگاه "شادمان" بود که دختر کوله پشتی چریکی به خانم های دورَش بسیار متخصص وار توضیح می داد که آن جنازه های "درسته"!!! که روی دست حمل میشدند سالم بودند اما یکی شان با اینکه بزرگ بوده و به نظر کامل می رسید محکم نبوده و قطعا متلاشی ....و توضیحاتی در مورد آنهایی که روی دست نبودند درون برانکارد جمع کرده بودنشان...یک حرکت ناگهانی همه مان را به روی هم پرت کرد و دخترک کوله پشتی چریکی بعد از اینکه دوباره در موقعیت قبلی ایستاد شروع کرد به تشریح اوضاع .حالم آشوب بود. دختری که موهایش راچسبانده بود روی پیشانی اش رژصورتی عروسکی خانم دستفروش را امتحان میکرد و همین میان نظراتی در مورد اینکه کجا دفن شدند و چرا همه شان در یک قطعه دفن نشدند ارائه می داد.بالاخره رسیدیم ...خودم را به خیابان که رساندم تو را دیدم با لبخند نشسته ای و از دور مرا نگاه میکنی.داخل ماشین تا خانه ی من فقط یک "سلام چطوری" بود و قیافه ی درب و داغان و خسته ی من و صد البته انتخاب هوشمندانه ی موسیقی از سوی تو.

غم را ادامه دادن حماقت محض است اما باید راهی باشد برای اینکه دوباره کوهی از غم در زندگیمان آوار نشود باید راهی باشد که سهم من و تو بیشتر از تشخیص و کنفرانس در مورد بدنهای بی جان عزیزان مردم باشد...من و تو هر چند دور هر چند کوچک ، اما انتخابمان آنقدر بزرگ هست که بتواند کمی دلمان را قرص کند...


نظرات 1 + ارسال نظر
سحر سه‌شنبه 12 بهمن 1395 ساعت 15:48 http://asharsokhan.blogsky.com

به یزدان اگر ما خرد داشتیم
کجا این چنین عاقبت داشتیم

دقیقا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.