کوالا

روزمرگی های یک کوالا!همین!

کوالا

روزمرگی های یک کوالا!همین!

حاضر جوابی هایم گم می شوند انگار

روزهایی که از در می آیی حتی نمی نشینی تا کمی زمان بگذرد...بوسه های محکم و پیاپی و طولانی.نفسهای پرتقالی.هیچ می دانستی بوی پرتقال می دهی؟گمان نکنم !به گمانم خودت هم نمی دانی بوسه هایت پر از عطر پرتقال است .وقتی هر دو پر از تپش قلب و خسته از هیجان کنار هم دراز می کشیم .دانه های شبنم روی پیشانی ات را پاک می کنم و نفس نفس زدنت را با لذت نگاه می کنم .وقتی حرف می زنیم .وقتی میان حرف زدن پیشانی ام را می بوسی و موهایم را نوازش می کنی.همین دقیقه هایی که در آغوش تو بی هیچ حائلی قرار میگیرم و تو اجازه می دهی گم شوم.گم می شوم میان آغوش بزرگ و امنی که سالها آرزو یش را داشتم.موزیک گوش می دهیم و تو میان نگاههایی که با لذت تمام وجودت را می کاود مدام میپرسی : چیزی می خوای بگی؟.من اما همه ی گلایه هایم از یاد می رود.همین که آن دو ابروی مرتب نقاشی شده بالای چشمانت و چشمان جذاب و گیرایت کنار من است انگار کافیست که نپرسم چرا یک هفته است از تو خبری نیست یا چرا مرا میان شلوغی روزهایت از یاد می بری.یادم می رود بپرسم چرا کسانی در اولویت اند که می دانم در زندگی احساسی ات نقشی ندارند.حتی یادم می رود بگویم من به آنهایی که حتی در خیالشان به اشتباه فکر می کنند تو برای آنها هستی هم حسودی می کنم.یادم می رود بگویم هر شب زمان خواب یک دنیا حرف گیر می کند توی گلویم که درون آغوشت بخزم و برایت بگویم .ترجیح می دهم چشمانم را ببندم و گم شوم میان با غ پرتقال و عطر تازه اش را نفس بکشم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.