کوالا

روزمرگی های یک کوالا!همین!

کوالا

روزمرگی های یک کوالا!همین!

تمام شده ای!حتی وقتی موسیقی عاشقانه می فرستی...

می دانی؟یک روزهایی صبح که بیدار می شوم هر روز که جلوی آینه بینی بادکرده و چشمهای پف دارم را نگاه می کنم با خودم می گویم اگر تو حالا در زندگیم بودی چه می شد؟اگر آن روز آبان ماه با تو خداحافظی نکرده بودم، اگر تو مدام مرا متهم به بد عهدی و بی وفایی نکرده بودی اگر همچنان رابطه مان ادامه داشت و به سرانجامی هم رسیده بود...حالا همه چیز چه شکلی بود؟خوشحال بودم؟رضایت داشتم؟درون خودم حس خوشبختی را مزه مزه می کردم؟

اعتراف می کنم آن سالهای اول بعد از خداحافظیمان فکر میکردم نهایت خوشبختی این خواهد بود که تو باشی و من با همان چادر مشکی که کیپ رویَم را گرفته باشم ، کنارت راه بروم و غرق لذت شوم از راه رفتن شانه به شانه ی مردی که محکم است و پر قدرت...بی آنکه فکر کنم اعتقاداتت اعتقاد من هم بود و به خدایی مومن بودم که تو برایم آورده بودی.

برایم جالب است وقتی بعد از سالها تو را دیدم با اینکه آنقدر از همه لحاظ بهتر شده بودی که خودت هم باد در غبغب بیندازی و با غرور بیشتری حرف بزنی...دیگر نمی خواستمَت...هر چه فکر میکنم می بینم من تو را بین تمام اشکهای ریخته شده ام از دست دادم ....من تو را بین تمام دردهایی که از جا زدنت گذاشتی رها کردم ...من تو را خیلی پیش از این تمام کردم ....

حالا اما به تمام توهین های پیچیده شده در کلمات محترمانه و تمام خیانتهای پیچیده شده ات در زرورق شرعی که اجاره می داد تو دلت هزار پاره باشد فکر میکنم و از ته دل خدا را شکر می کنم که همان روز آبان ماه باتو خداحافظی کردم ...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.