کوالا

روزمرگی های یک کوالا!همین!

کوالا

روزمرگی های یک کوالا!همین!

من ساعت 8 خوابیده بودم

ساعت نهار پشت میز نشسته ایم بچه ها با هم حرف می زنند...سحر میگوید دیشب خوب نخوابیده...تازه ساعت 2 رسیده خانه ...تینا می گوید من هم تا 1 و نیم داشتم چت می کردم مهسا اما با افتخار می گوید من  بالاخره دیشب زود خوابیدم 12 خوابیدم !بعد من با خودم فکر می کنم آن زمانی که مهسا خوابیده احتمالا من آنجای خوابم بودم که تو داشتی برایم حرف می زدی و می گفتی باید یک جوری از اینجا فرار کنیم که دست هیچ کدامشان به ما نرسد.یا وقتی تینا چت می کرده آنجایی بودم که همه موبایل به دست دنبال ما می گشتند و آن وسط هم مدیر عاملمان آمده و دارد برنامه ی جلسه ها را می ریزد ...من زمان خواب سحر، در آغوش تو میان ساختمانهای بلند خیابان خیسِ باران خورده کنار یکی از دیوارها پنهان شده ام ...آنها خبر ندارند من شبها تا جاییکه بتوانم زود و زودتر میخوابم تا تو بیایی و هر شب ماجرای تازه ای را شروع کنیم...